- نویسنده :
- بازدید : [۳۴۲] مشاهده
- دسته بندی : دسته: عاشقانه ,
تمام تو
مال من است
و من خودخواهم
درمالکیــت تو
من لجبــازم
در دوست داشتنت
من مغــرورم
به احســاست...
چون تو...
تنها تعلق در خاطر منی...
و این تمام دوست داشتن من است.
تمام تو
مال من است
و من خودخواهم
درمالکیــت تو
من لجبــازم
در دوست داشتنت
من مغــرورم
به احســاست...
چون تو...
تنها تعلق در خاطر منی...
و این تمام دوست داشتن من است.
یک دوست دختر
به مدت نیم ساعت نیازمندیم !😁
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
ایرانسل بهم نیم ساعت مکالمه ی رایگان داده !😘
حیفه !
😍😍:😍😍
دوس دخترم ساعت ۳ شب پیام داده
میدونی جریان چیه؟؟؟؟
.منم با استرس گفتم ن نمیدونم جریان چیههههههه؟؟!!!!!
نوشته : ب مقدار الکتریسیته ایی ک از یک رسانا عبور میکند جریان میگویند!!😂😁
😍😍:😍😍
ﭘﯿﺮﺯﻥ👵 ﭼﯿﺴﺖ؟
ﻣﻮﺟﻮﺩﯼ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺟﺎﻥ ﺑﻪ ﻋﺰﺭﺍﺋﯿﻞ ﻧﻤﯿﺪﻫﺪ
ﻣﺘﺨﺼﺺ ﺁﺷﻮﺏ ﻭ ﺩﻭ ﺑﻬﻤﺰﻧﯽ ﺩﺭ ﻣﺮﺍﺳﻤﺎﺕ ﻭ ﺗﺎ ﺭﯾﺸﻪ ﭼﻨﺪ ﻃﺎﯾﻔﻪ ﺭﺍ
ﻧﺨﺸﮑﺎﻧﺪ ﺁﺭﺍﻡ ﻧﻤﯿﮕﯿﺮﺩ.
ﺯﻣﺎﻥ ﻣﺮﮔﺶ ﻫﻢ ﺷﺐ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻋﺮﻭﺳﯽ یکی ﺍﺯ ﻋﺰﯾﺰﺍﻥ ﺍﺳﺖ..!😑😂😂
😍😍:😍😍
ﯾﺎﺭﻭ ﺷﺐ ﺩﺍﺷﺘﻪ تلوزیون ﻣﯿﺪﯾﺪﻩ ﺍﺧﺒﺎﺭ ﺍﻋﻼﻡ ﻣﯿﮑﻨﻪ ﺁﺏ ﺳﻤﯽ ﺷﺪﻩ ﻧﺨﻮﺭﯾﺪ
ﺯﻧﺶ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﻣﯿﺸﻪ ﻣﯽ ﭘﺮﺳﻪ ﭼﻪ ﺷﺪﻩ؟
ﻣﯿﮕﻪ : ﻫﯿﭽﯽ عزیزم ﺑﻠﻨﺪ ﺷﻮ ﯾﻪ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﺁﺏ ﺑﺨﻮﺭ ﺑﺨﻮﺍﺏ😂
😍😍:😍😍
پیامک شوهر به زن:
آروم باش، نترسیا
من از پله های اداره افتادم
سرم خورد به نرده ها
بیهوش شده بودم. خانم جهانپور زنگ زد به اورژانس، الان بیمارستانم.
دکترا میگن خونریزی مغزیه
پای چپ و دنده راستم شکسته
آرنجم در رفته
گردنم پیچیده و لبم چاک خورده.
جواب زن : خانم جهانپور کیه ؟!!!😂😂😂
حرکت زشت محمدرضا گلزار و الناز شاکردوست
چشم هایت
حادثه خیز ترین جای دنیا ست
که سقفی بر بام خیالم نمی گذارند
تا من تو را
یک خط به واژه بنشانم
هزارُ یک رؤیا
تلفات می دهد شعرم....
روزی بود، روزگاری بود. گوسفند سیاهی هم بود. روزی گوسفند همانطوری سرش زیر بود و داشت برای خودش میچرید، یکدفعه سرش را بلند کرد و دید، ای دل غافل از چوپان و گلّه خبری نیست و گرگ گرسنهای دارد میآید طرفش. چشمهای گرگ دو کاسهی خون بود.
گوسفند گفت: سلام علیکم.
گرگ دندانهایش را به هم سایید و گفت: سلام و زهر مار! تو اینجا چکار میکنی؟ مگر نمیدانی این کوهها ارث بابای من است؟ الانه تو را میخورم.
گوسفند دید بدجوری گیر کرده و باید کلکی جور بکند و در برود. این بود که گفت: راستش من باور نمیکنم این کوهها مال پدر تو باشند. آخر میدانی من خیلی دیرباورم. اگر راست میگویی برویم سر اجاق (زیارتگاه)، تو دست به قبر بزن و قسم بخور تا من باور کنم. البته آن موقع میتوانی مرا بخوری.
گرگ پیش خودش گفت: عجب احمقی گیر آوردهام. میروم قسم میخورم بعد تکه پارهاش میکنم و میخورم.
دوتایی آمدند تا رسیدند زیر درختی که سگ گلّه در آنجا خوابیده بود و خواب هفت تا پادشاه را میدید. گوسفند به گرگ گفت: اجاق اینجاست. حالا میتوانی قسم بخوری.
گرگ تا دستش را به درخت زد که قسم بخورد، سگ از خواب پرید و گلویش را گرفت
گاهی یک نفر با نفس هایش
با نگاهش
با کلامش
با وجودش
با بودنش
بهشتی میسازد از این دنیا برایت که
دیگر بدون او بهشت واقعی را هم نمیخواهی