- نویسنده :
- بازدید : [۱۶۵] مشاهده
- دسته بندی : دسته: مطالب زیبا , فاز سنگین ,
یه روزی قلب من
فقط مال یکے بود...
اون یه نفــر قلبمو شیکوند و رفت...
خودم تنهایے رفتمو تیکه هاشو جمع کردم...
خواستم به هم بچسبونمشون نشد...
دستم با تیکه هاے قلبم ، زخم شد...
اشک ریختم"ناراحت شدم...
دلگیر شدم از کسے که قلبمو به اون روز انداخت...
آدم هاے زیادے اومدن تا قلبمو ازم بگیرنو برام درستش کنند
اما دست اونارو هم بریدم و قلبشونو انداختم زیر پام...
دلم میخواست همه مثل خودم زخم خورده بشن...
تا روزے که دلم عشق خواست...
اون موقع کسے نمیتونست قلب شکستمو نگه داره چون زخمیش میکردم...
پس هر تیکه از قلبمو دادم به یکے ...
اسممو گذاشتن لاشــــے ...
چون به قول خودشون هرز میپریدمو قلبم دست همه بود...
و اونے که بهم خیانت کرد آدم خوبے بود...
اما من شدم آدم لاشـــے که تیکه هاے قلبش دست همه بود...
دیگه از اون روز قلبم نشکست...
میدونے چرا؟
چون از بس خورد شده بود که کسے نتونست بیشتر بشکندش...
امــا دلگیرم از کسے که باعث شد نتونم دوباره طعم عشقو بچشم...
ولے مگه میشه قلب کسیو بشکنیو تقاص پس ندے!؟
