- نویسنده :
- بازدید : [۲۶۰] مشاهده
- دسته بندی : دسته: عاشقانه ها ,
بوی جان هــــر نفسی از لب من می آید
تـــا شکایت نکند جان که ز جانان دورم
شب گه خواب ازاین خرقه برون میآیم
صبح بیـــدار شوم بـــاز در او محشورم
بوی جان هــــر نفسی از لب من می آید
تـــا شکایت نکند جان که ز جانان دورم
شب گه خواب ازاین خرقه برون میآیم
صبح بیـــدار شوم بـــاز در او محشورم
کافیست
دل به دلم بسپاری...
شَهر را خانه ی چَشمان تو خواهم کرد ،
اَبر را چَتر ِنگاهت ،
وَ به پروانه ها می گویم!
گِرد این گُل اگر می چرخید...
عطرِ موهایش را به باد دهید تا گُلِستان بِشَود کُلِّ جَهان
شکفتی همچو گل در بازوانم
درخشیدی چو مِی در جام جانم
به بالِ نغمه ی آن چشم وحشی
کشاندی تا بهشت جاودانم ..
برای آدمها
خاطره هاےخوب بساز
آنقدر برایشان خوب باش
ڪهاگر روزے هرچه بود
گذاشتی و رفتے...!!
درڪنج قلبشان
جایےبرایت باشد
باورش سخت است
فکر کردن به این جمله:
تا وقتی که حالش را نپرسی
سراغش را نگیری،
پیامی ندهی،زنگی نزنی،
از تو یادی نخواهد کرد
و سراغت را نخواهد گرفت...!
اینکه همیشه به یادشان باشی تا یادت کنند، سخت است.
اینکه همیشه باید اول «تو» پیشقدم شوی و پیامی بدهی،بپرسی:
_کجایی؟
_خوبی؟
_نیستی؟
و تو در این زمان بیشتر از همیشه احساس تنهایی خواهی کرد!
و وقتی که بخواهی مثال خودشان با خودشان، رفتار کنی،
لقب «بی معرفت» سنجاق لباست می شود...
محدثه بیک زاد